خدایا کمک!


راه یافته

امروز اومدم چقد خوشحال شدم که سحر مطلب گذاشته.رفتن دوستا واقعا ناراحت کننده س.ولی به هر حال پیش میاد.تو خونه ما یه جو تنش و التهاب وجود داره.اونم به خاطر داداش کوچیکه و دیوونه بازیاشه.خودش با نامزدش برای شنبه قرار عقد گذاشته بود و همون روز به ما گفت.(قبلش قرار بود شنبه آزمایش بدن و حلقه ببینن)ما هم حرفی نداشتیم.ولی وقتی دیدیم خواهر برادرا ناراحتن که نمی تونن بیان(خواهرا شهرستانن و برادر دومی هم اصلا تو هیچ یک از مراسم بدلیل اصرار آقا داماد حضور نداشت بهش حسابی برخورد و قهر کرد)،وقتی خونواده عروس اومدن خونمون که بریم محضر،داداش بزرگه(بابای سحر)و بابام ازین موضوع صحبت کردن.واقعا ما قصد نداشتیم که عقدو بندازیم عقب ولی بابا و عمه عروس خیلی منطقی برخورد کردن و گفتن :شما خودتون روزشو به ما خبر بدید.آزمایششون یک ماه اعتبار داره"عروس خانم معلوم بود بهش خیلی بر خورده ولی باباش گفت راضیش می کنه.چون دوست نداشت دخترش از همین اول کار با خونواده شوهرش مشکلی داشته باشه.ما هم به خواهرا خبر دادیم .یکیشون که خیلی خوشحال شد.اون یکی گفت:بابا این داداش ما تا اون موقع طاقت نمیاره.بذارید بره عقد کنه.منتم سر ما نذاره"و واقعا هم حرفش درست بود.دیروز داداشه مثل برج زهر مار از دانشگاه اومد خونه.سر همه داد می زد و درو به دیوار می کوبید.می گفت دختره انگشتر نشونشو پس داده(و البته آقای گیج هم از بس که حالش خراب شده بود انگشترو تو راه گم کرده بود که به گفته خودش اصلا مهم نبود!)من نمیدونم والا.منی که خودم دخترم اصلا نمی فهمم این دخترا چرا اینجوری رفتار می کنن.لابد می خوان گربه رو دم حجله بکشن که در مورد برادر ساده لوح من موفقیت آمیز بوده.نمی دونم چی تو گوش این پسرای احمق می خونن که اینا دیگه احترام بزرگتر و پدر و مادرو فراموش می کنن و هرچی به زبونشون میرسه میگن و راضین همه خونواده شونو کنار بذارن ولی به اون فرشته آسمونی برسن!ما به عروس جون تاکید کردیم که عزیز اصلا نگران نباش تو عروس مایی فقط به خاطر بچه ها حدود یک ماهی(یا کمی بیشتر) دیر تر عقد کنیم که اونام مدرسه هاشون تعطیل بشه وتو مجلس داداش ته تغاریشون باشن.اون وقت اون که هر لحظه بدون نظرخواهی از بقیه خودش تاریخ معین می کنه و این پسرو به جون ما میندازه اومده به ما ضرب شست نشون میده.خلاصه نمیدونم امروز که داداش جان از دانشگاه بیاد چه برنامه ای سر این پدر مادر پیر و مریض پیاده کنه.تو رو خدا این کار درسته.البته قبول دارم که برادر خودم احمقه و نباید بازیچه دست دختری بشه که حتی از پدر خودش حرف شنوی نداره.ولی خداییش این کار این دخترا درسته؟از اون طرفم که دعا و ورد نوشته انداخته گردن این ،باز ما به روی خودمون نیاوردیم.نمی دونم بعضیا چرا از خدا نمی ترسن.خدا همه مون رو به راه راست هدایت کنه



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 10:24 توسط نوران| |


Power By: LoxBlog.Com